جدول جو
جدول جو

معنی دست مایه - جستجوی لغت در جدول جو

دست مایه
پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه
تصویری از دست مایه
تصویر دست مایه
فرهنگ فارسی عمید
دست مایه(دَ یَ / یِ)
مایۀ دست. سرمایه. (آنندراج) (غیاث) : استکفافی در علم استیفا ساخته است که دستمایه است مر جملۀ حساب را. (لباب الالباب چ براون ص 109). چه ترجمه کلیله و دمنه که ساخته است (نصراﷲ منشی) دستمایۀ جملۀ کتاب و اصحاب صنعت است. (لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
دست مایه
سر مایه
تصویری از دست مایه
تصویر دست مایه
فرهنگ لغت هوشیار
دست مایه((~. یِ))
سرمایه
تصویری از دست مایه
تصویر دست مایه
فرهنگ فارسی معین
دست مایه
موضوع
تصویری از دست مایه
تصویر دست مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
دست مایه
پول، نقدینه، سرمایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست موزه
تصویر دست موزه
آلت، دستاویز، ابزار کار، تحفه و ارمغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست پاچه
تصویر دست پاچه
شتاب زده و مضطرب، کسی که بخواهد با هول و شتاب کاری انجام بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی است جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. واقع در 32هزارگزی شمال نردین با 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ اَرْ رَ / رِ / اَ رَ / رِ)
ارۀ دستی کوچک. (آنندراج). دستره و ارۀ دستی. (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن. اره که با دست بکار برند. اره های کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). منشار. (زمخشری) میشار. شرشره. (دهار) :
پشت خوهل و سر تویل و روی برکردار پیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دست اره.
غواص.
این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل
بر دست اره ریزد دندان دستره.
سوزنی.
نشر، بریدن به اره و دست اره. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
معروف که آن را مایۀشیر نیز خوانند. (آنندراج). مایه ای که بدان شیر را ستبر نموده و چغرات سازند. (ناظم الاطباء). مایۀ ماست. ماستی مانده و به نسبت ترش شده که بمقدار کمی در ظرفی شیرگرم شده ریزند تا آن شیر بسته و ماست شود
لغت نامه دهخدا
(تِ یَ / یِ)
آهنگ موسیقی است از دستگاه راست پنجگاه. (از ارمغان آصفی نوبت سوم ص 103). و رجوع به آهنگ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
شب آهنگ. مرغ حق. بیل باقلی. ابوحکب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شب آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
نوعی از شانه باشدکه بدان ابریشم درهم پیچیده را بازگشایند. (آنندراج). قسمی از شانه که با آن نخهای ابریشم را وقتی که خواهند کلافه سازند از هم جدا می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ / زِ)
دستکش. موزۀ دست، یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند، برای حفظ دست از سرما یا آفتاب یا گردوغبار و غیره و به دست پوشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قفاز. (دهار) :
ای تیغ او که فتح ز تو دست موزه ساخت
یارب بدست او چه درفشنده پیکری.
خالد بن ربیع مکی طولانی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 345).
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را به سخا پایدام کرد.
مختاری غزنوی.
زهی مودت تو پایدارۀ اقبال
زهی عداوت تو دست موزۀ حرمان.
رضی الدین نیشابوری.
، دستاویز. (برهان) (جهانگیری). بهانه. وسیله:
ساخته دست موزۀ سالوس (قرآن را)
بهریک من جو و دو کاسه سبوس.
سنائی.
نصیحت اشرار را دست موزۀ سعادت داشتن
همچنان باشد که کاه بیخته به باد صرصر سپرده اند. (کلیله و دمنه)، تحفه و ارمغان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُو زَ دَ / دِ)
دست ساینده، نکته گیر:
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نسایم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست میان
تصویر دست میان
غلاف و کمر شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست مایه
تصویر سست مایه
آنکه سرمایه اندک دارد، اندک اطلاع کم معرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پاچه
تصویر دست پاچه
پریشان حواس شدن حواس پرت گردیدن جمعیت خاطر را از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماست مایه
تصویر ماست مایه
مایه ای ازماست که بشیر زنند تا ببندد و ماست گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست موزه
تصویر دست موزه
دستاویز، آلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمایه
تصویر دستمایه
سرمایه، مایه دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست میان
تصویر دست میان
غلاف و کمر شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست موزه
تصویر دست موزه
((~. زِ یا زَ))
تحفه، ارمغان، دست آویز، آلت، وسیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست پاچه
تصویر دست پاچه
((~. چِ یا چَ))
عجول، شتابزده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست نمایی
تصویر دست نمایی
ابراز قدرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستمایه
تصویر دستمایه
امکانات
فرهنگ واژه فارسی سره
سرمایه ی اولیه، دست مایه
فرهنگ گویش مازندرانی